خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 350
بازدید کل : 289953
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
جمعه 10 ارديبهشت 1395برچسب:, :: 18:9 :: نويسنده : فافا

سلام به عشق دوست داشتنیم و شما دوستای عزیز

فکر کنم این دومین پستی که من می نویسم دیروز این دختر بلای هنرمند با ذوق به طور عجیبی سوپرایزم کرد حالا خودش میاد تعریف میکنه براتون فقط خواستم اینجا هم باز بیام ازش تشکر کنم پشت تلفن خیلی ازش تشکر کردما ولی دوست داشتم بیام اینجا هم بنویسم

فاطمه عزیزتر از جونم بابت همه زحماتی که کشیدی با وجود مشکلات و ناراحتی هایی که داشته نذاشتی من متوجه بشم که تو روز تولدم خوشحال بشم تازه سوپرایزمم کردی با تمام وجود ازت تشکر می کنم ممنون عشقم دوست دارم

 
جمعه 20 فروردين 1395برچسب:, :: 16:59 :: نويسنده : فافا

عکس اضافه شد

سلام به اقای کارت پایان خدمت دار چقدر میچسبه این کلمه بعد از دوسال استرس خداروشکر تموم شد و سلام به دوست های بامعرفت خودم سال نو مبارک ایشالا هر کی هرچی رو دوست داره شامل ادم خونه کار ماشین بهش برسه خبر وصالاتونو بشنوم خبر عروس شدنتونو خبر مامان شدن خبر جفت پیدا کردن یه عالمه خبر خوب ازتون منتظرم بشنوم امسال عید برای من خوب بود اما نمیدونم چرا اصلا بوی عید حس نکردم هر چی ما بو کشیدیم بوی عید به مشام نرسید شایدم تلقین کردم شایدم....بگذریم جونم براتون بگه از اونجایی که قرار بود خلاصه بنویسم شروع میکنم ببینیم به کجا میرسیم اخرین قرار سال نود و چهار تو کافه برگزار شد چرا حالا بهتون میگم دوشنبه اخر هفته از باشگاه زدم بیرون هی با خودم کلنجار رفتم که فافا برو مقوا جینگیل پینگیل بِسون خودت درست کن اون یکی دلمم میگفت نه فافا حالا میزنی خراب میکنی دیگه فرصتی هم نداری بیای بخری جعبه ولش کن برو حاضری بخر خلاصه قدم زنان رفتم یه جعبه جینگیل و کارت تشکر و پاستیل تهیه کردم سوار بر مرکب عمومی امدم خانهبعد از شام استراحت تازه ساعت دوازده شب شروع کردم به چیندن ادکلن که از قبل خریده بودم سر اینکه تو جعبه رو با چی پر کنم دچار وسواس شده بودم یه بار با گل گذاشتم یه بار با تافی کاکائو پر کردم باز دیدم نوچ به دلم نمیشینه باز با گل خشک کاکائو پر کردم باز خالی کردم با پاستیل پر کردم خلاصه تا یک ساعت هی پر کردم خالی کردم در اخر به مدل دلخواه رسیدم کاکائوها رو از کاغذشون باز کردم زیرش گل گذاشتم روشم پاستیل بعد کارت پستال باز کردم اول میخواستم شعر بنویسم یا باز شعر از خودم بسرایم دیدم نچ اینم به دلم نمیشینه شروع کردم به نوشتن نامه بدون اینکه از قبل تو یه برگه بنویسم پاک نویس کنم هرچی رو که به ذهنم اومد با یاداوری مرور روزایی که همسری با اینکه از صبح پادگان بود چیزی نخورده بود تا میرسید خونه لباس عوض میکرد میمومد دنبالم یا این همه راه میومد تا یونی دنبالم هروقت انتخاب واحدی تحقیقی داشتم بهش میگفتم با جون دل انجام میداد هیچ وقت یادم نمیره که تا ترم پنج من اصلا بلد نبودم انتخاب واحد کنم تا حالا تو سایت انتخاب واحد یا لیست دروس نرفته بودم همه رو همسری برام انجام میداد و من اون موقع خواب بودم یا مهمونی مسافرت بودم بدون استرسی با مرور این ها هرچی که تو دلم بود براش نوشتم کارت گذاشتم روی ادکلن داخل جعبه  ساعت سه خوابیدم

ساعت ده قرار داشتیم تو کافه حالا اینکه من به چه بهانه هایی نفسی با عرض پوزش پیچوندم که راضی بشه نیاد دنبالم خودم برم بماند از ترس خواب موندن بهم ریختن برنامه ساعت هشت بیدار شدم حموم رفتم شیتان پیتان کردم جعبه رو هم گذاشتم توی کیف لپ تاپ رفتم ده دقیقه به ده روبروی کافه از اتوبوس پیاده شدم شارژ خریدم زنگ زدم به همسری که کجایی پسر من رسیدم تو نیامدی گفت من پنج دقیقه دیگه اونجام الان پارک کردم جلوی در خونتون اهان اینو یادم رفت بگم که از یک هفته قبل به همسری گفتم بیا بریم کافه دیگه خیلی خوبه جدید باز شده اینجوری اونجوری کلی گول مالیدم که شک نکنه بگه فافا چه کافه باز شده یهو حالا ماجرای داخل کافه رو بگم رفتم داخل دیدم کسی نیست اون اقایی هم که فکر میکردم الان باید اونجا باشه نبود جاش یه پیرمرد محترم حدود هفتاد ساله اما سرزنده بود سلام دادم گفتم اقای فلانی نیستن گفت چرا دخترم یکربع دیگه پسرم میاد اگه کاری داری بگو بهش بگم منم حالا خجالتی شده بودم روم نمیشد بگم اقا سورپرایز دارم دیگه دیدم راهی ندارم گفتم راستش حاج اقا امروز تولد نامزد الان داره میاد میخوام بعد از سفارشمون این جعبه رو براش بیارید سورپرایز بشه گفت به به دخترم از اول بگو دیگه خوب من از پسرام واردترم تو این کارا تشکر کردم نشستم تا جا به جا شدم همینجور که داشت کاراش رو انجام میداد گفت دخترم از من به تو نصیحت تو هم جای دختر خودم مرد ها رو پرو نکن حالا نه این که خدایی نکرده منظورم به اقای شما باشه ها حتی پسر خودمم باشه همینو به عروسم میگم منم خندم گرفته بود با سر حرف هاش تایید میکردم میگفتم بعله متوجه ام تو دلم میگفتم حاج اقا ما خودمون این کاره ایم پرو چیه همسری اومد سلام احوالپرسی کردیم حاج اقا برامون لیست اورد تا انتخاب کنیم من که هی میگشتم سختاش رو انتخاب کنم همسری نتونه تلفظ کنه میگفتم برو بگو این میگفت فافا ولمون کن یه اب پرتغال بخور بعد از انتخاب همسری رفت بگه حاج اقا گفت شرمنده بلد نیستم درست کنم باید صبر کنید پسرام بیان بعد من اسم چندتا دیگه رو گفتم گفت اینا رو هم بلد نیستم گفتم اب زرشک بیارید پس والا دیگه چی بگم در همین لحظه پسرش اومد همسری سفارش گفت حاج اقا به همسری گفت باریکلا به تو بهترین چیز سفارش دادی نوش جان تو دلم گفتم حاجی الان کی بود از رو ندادن سخن میگفتاما در کل خوشم اومد از حاج اقا که خیلی رفتار عادی داشت از اینجا میگم حاج اقا مرسی صد ساله بشی ایشالا بیام تولد نوه هامو اونجا بگیرم

نفسی داشت از کارای پادگان میگفت تو خودشم بود چون یه امضا فقط مونده بود بگیره تا کارت پایان خدمت موقتش رو بدن اون سرهنگ هم لج کرده بود امضا نمیزد دو دل بود که از اونجا بره باز پادگان ببینه امضا میکنه یا نه دوست داشت امضا بشه که با خیال راحت عید بگذرونه بره مسافرت که خداروشکر فردای روز قرارمون رفت پادگان امضا شد راحت شدیم بعد یه نگاه به دور برش کرد گفت چیه سورپرایزی داری مثل اون سری الان یکی با کیک میاد اول هول شدم اما به روم نیاوردم گفتم وااا من چرا باید سورپرایزت کنم تو باید سورپرایزم کنی اینجام فضاش جوریه که دلم سورپرایز میخواد بدو سورپرایزم کن خلاصه حرف جوری جمع کردم که اصلا شک نکردبعد گفت چرا کیف لپ تاپ اوردی گفتم هیچی به دوستم گفتم بیاد اینجا یه برنامه هست میخواد برام بریزهسر همین حرف ها بودیم که سفارش اوردن و من زود براتون عکس گرفتم ببینید در هر موقعیتی به فکر شمام حتی وقتی استرس سورپرایزم دارم همسری هم میگفت عکس نگیر زشته یه کمی که خوردیم حاج اقا یهو از پشت من ظاهر شد تو سینی جعبه سورپرایزی رو اورد گذاشت روی میز همسری هم مثل سری پیش که شوکه میشه خیلی هول میشه بیش از حد خودش رو برای چند ثانیه ریلکس نشون میده از اقا خیلی عادی خیلی عاددددددددی تشکر کرد انگار که مثلا از قبل  سفارش داده بود بیارن بعد که حاج اقا رفت همینجور به جعبه مدل هنگی نگاه کرد منم که باز از برخورد همسری خندم گرفته بود واسه خودم میخندیدم میگفت نخند فافا جدی این برای من یعنی گفتم اره گفت یعنی بازش کنم گفتم بله گفت اخه چرا ادمو خجالت میدی بعد باز کرد اول کارت خوند منم درحال خوندن ازش عکس گرفتم یواشکی بعد نگاه رو به داخل جعبه انداخت ازم تشکر کرد همسری شوکه میشه به عبارتی هنگ میکنه بچم برعکس من که جیغ داد قرش بده میشم خامه روی ایس پک من خورد چون من اصلا از خامه سفید خوشم نمیاد منم که طرفدار سرسخت حقوق برابر میکس همسری کشیدم جلوم تا حق ناحق نشه این کارارو میکنم نفسی هی میخنده میگه ای ادم زرنگ گفتم که دوستمم نمیاد الکی گفتم بهتبعدم که دیگه هرکی برای خودش میل کرد یه اخلاق بدی که دارم اینه که هرکی بهم بگه فلان کار نکن من بیش تر تحریک میشم که اون کار انجام بدم از بچگی این مشکل داشتم اخر ایس پک همسری گفت بخور گفتم نه جا ندارم گفت بخور دیگه گفتم باشه چون تو میگی میدونستم صدای هورت میده یه هورتی کشیدم جاتون سبز نفسی گفت نکن فافا زشته منم به همین شکل شمایل این استکیر گفتم باشه و باز هورت کشیدم پس از خجالت کشیدن همسری از جا برخواستیم و اماده رفتن شدیم

قبل رفتن چون ماشین تقریبا جای دوری پارک شده بود و من برای جلوگیری از دیده شدن توسط دوست و همسایه فامیل گفتم تو برو ماشین بیار دم کافه من میشینم تا بیای همسری رفت حساب کرد از حاج اقا تشکر کرد منم یهویی منصرف شدم گفتم بزار پاشم برم از حاج اقا حسابی تشکر کردم بنده خدا بهم گفت من میتونستم بهتر حرف بزنم بیارم اما روم نشد دیگه دخترم گفتم نه خیلی هم خوب بود زحمت کشیدید جلوی در پسرش سه تومن از همسری زیاد گرفته بود داد به من اومدم بیرون همسری دیدم با چه سرعتی قدم برمیداشت منم از دور نگاش میکردم که کجاها میپیچه یه وقت گم نشم تو محل سوار ماشین شدم اول از تیپمان تعریف کرد گفت خوجگل شدی اهان راستی تو کافه هم همون اولش گفت چقدر خوشگل شدی و من جمله جواب همیشگی خوشگل بودم در پاسخ گفتم بعدم هی میخواست بوسم کنه گفتم نه زشته حالا همینجوری تشکر قبول میکنم بشین سرجات رفتیم دم پارک همسری ادکلن باز کرد دید خوشش اومد گفت یکی از دوستامم همیشه از این مارک میزد سه چهارتا پیس پیس زد به خودش گفتم ای همسر کم بزن گرون خریدم بابا گفت وقتی تو کافه اقا با جعبه اومد من فکر کردم برای یکی دیگس یا داره اشتباهی سر میز ما میاره فقط حیف که حاج اقا از اونور نیومد چون من برنامه ریخته بودم از پشت همسری بیاد از جلو اومد نفسی قرار بود طبق گفته خودم به مناسبت تموم شدن سربازی یه چیزی بهم بده که یادگاری بمونه برای همیشه تو کافه گفت که یه چیزی اوردم نمیدونم دوست داشته باشی یا نه همین که گفت من گفتم لباست گفت نه گفتم پلاک خودشم از حس هفتم تعجب کرد گفت اره امیدوارم خوشت بیاد تو ماشین داشبورد یهویی باز کردم دیدم نایلون روهمسری هم زود از دستم گرفت اول کارت تبریک عید داد گفت طبق هرسال دیگه سالنامه ندادم این میدم توشم چیزی ننوشتم که راحت بزاری تو سفره هفت سین کارت مثل همون کارت ولنتاین بود جیر بود بازم سه بعدی خیلی خوشگل بود به هم نزدیک میکردی حاجی فیروز با نوشته سال نو مبارک به هم میرسیدن بعدم پلاک داد که روش اسم فامیل من با نام پدر شماره شناسنامه حک شده بود مثل پلاک واقعی ها خیلی جالب بود گفت که تو پادگان همه دنبال اینن که پلاک بگیرن نمیدن به کسی منم با کلی دوست بازی پارتی اینجوری با اسم تو گرفتم تو راه خونه بهش حرف حاج اقا رو مبنی بر پرو کردن همسری گفتم گفت بهش گوش نده معلوم نیست دخترش طلاق گرفته بود یا دلش از دامادش پر بود اینجوری گفته گفتم اره بابا همسر من گوش نمیدم به حرفش تازشم روم نشد بگم حاج اقا من اگه کاری میکنم ده برابرش رو همسری برام انجام داده به نفسیم میگم اول تو رفتی بیرون بعد من تکی اومدم حاج اقا نمیدونه که تو رفتی ماشین بیاری الان پیش خودش میگه ببین دختره سورپرایزش کرد پسره اصلا صبر نکرد دختره از جاش بلند بشه دوید رفت بیرون اصلا دختره رو محل نداداز ماشین پیاده شدم پامو اوردم بالا به همسری گفتم شلوارم قشنگه برای بار یازدهم گفت اره بابا لوس برو دیگه اخه نع که شلوارمو نو خریده بودم از لحظه سوار شدن داخل ماشین یه خط درمیون میگفتم شلوارمو دیدی قشنگه بعدم که ویارونه همسر شنسل مرغ دست ساز برداشتم برگشتم دادم بهش بابای کردم رفتم

میبینم که فافا پنج رنگه نوشته این پستش رو بزنید به افتخارش تو عید دلم از شب شروع کرد به چاقاله خواستن هی پی ام میدادم وای فکر کن الان بود با نمک میخوردم همسری هم میگفت لوس اینجوری نگو دلم میسوزه بزار صبح بشه میخرم میارم گفتم نه راضی به زحمت نیستم ساعت دوازده یک ظهر بود از خواب بیدار شدم دلمم انگار نه انگار که دو سه روز قبل یه عالمه چاقاله خورده باشه باز دلش میخواست بیچاره این خانومای ویاردار چی میکشن من با پوست استخون اون روز درکشون کردم تا چشم باز کردم به همسری سلام دادم گفت چاقاله خوردی گفتم واااای چرا باز یادم انداختی گفت الان میخرم میارم منم گفتم نه بابا اقای همسر نیا زحمت میشه راضی نیستم گفت لوس نشو بگو ریز یا درشت گفتم درهم خلاصه بیست دقیقه بعد همسری به طور خیلی خیلی محرمانه چاقاله مذکور به دستم رسوند میگم محرمانه در این حد که اصلا همدیگرو ندیدیم فقط من یه نایلون سفید پر چاقاله دیدم بعد که رسید خونه میگم من نمیدونم تو چه جوری میای میری خرید میکنی که میشه بیست دقیقه گفت تازه دیرم شد سه جا رو گشتم وگرنه زودتر میرسیدم لازمه بگم فاصله خونه هامون با سرعت هشتاد نود تا نیم ساعت میشه ایشون بیست دقیقه خرید کرد اومد

شکرانه نوشت:عاشقتم خدا خیلی خیلی خیلی خیلی مرسی از صبری که بهمون دادی یه دنیا شکر از اینکه همسری تهران افتاد الانم کارت پایان خدمتش رو گرفته مرسی که هوامونو داری اگه من با تو درد دل نکنم چیکار کنم هرچقدرم که گناه کار باشم مثل کش میمونم ولم کنن پرت میشم سمت خودت میدونم همش یکی تموم میشه باز یه چیز دیگه ازت میخوام اما میشه اون یه چیز دیگه هم بدی بیام همینجا شکرانشو بنویسم

عشقنامه:کیه تو زندگیم مثل تو مهربون مثل تو خوش اخلاق مثل تو دست دلباز مثل تو دل گنده مثل تو عزیز من مثل تو هیچ کسی نیست تو خودتی خود خودت همینه که خوبه مبارک باشه گرفتن کارت پایان خدمتت عشقم دوست دارم هوارتاااااا


 

 



ادامه مطلب ...
 
سه شنبه 20 اسفند 1394برچسب:, :: 13:20 :: نويسنده : فافا

سلام صد سلام به سرباز وطن و سلام به دوستای گل بلبلی خودم خوبین زیر بار کارهای عید له شدید مثل من به سلامتی این چند روز خونه ایکس ایگرگ زد وای... رفتم دیدم به به خونه هاشون تمیز کارهای عیدشونم تموم شده راحت لم دادن چایی میخورن تو دلم هی میگفتم خوش بحالشون حتما من مامان تنبلیم یا کارامون کند انجام میدیدم اینا زرنگن بعد که دقت کردم پرس وجو کردم از خودشون دیدم نه بابا اینجوریام نیست مثلا یکی دست به دیواراش نزده یکی مبلاشو فرچه نکشیده یکی دست به داخل کابینت ها نزده در مقابل مامان من تک تک ظرفهای داخل کابینت شسته چه اونایی که دم دستی بودن چه اونایی که نبودن یا کل رختخواب شسته رویه دوخته یا من کل عروسک ها رو شستم درنتیجه متوجه شدم تمیزکاری خونه تکونی برای هرکسی یه تعریفی داره اتاق تکونی من تازه دو روز تموم شده یعنی یه چیز میگم یه چیز میشنویداااا تا فی انتهای اتاقم سابیدمفقط هفت سری لباسشویی عروسکامو شست خودمم بزرگ ها رو شستم انقدر شستم که پام گرفته بودکتاب جزوه هامم جمع کردم رفت اما عروسک هامو جمع نکردم دلم نمیاد جمعشون کنم خووو خرید های عیدمم تقریبا انجام دادم فقط یک روز باید برم دنبال روسری سفره هفت سین و چــــــــــــــــــــــــی وسایل چهارشنبه سوری بابا هر سال میخره اما وسایلش دیگه سوسول بازی برای من اخه ترقه فشفشه هم شد هیجان من کارم با کپسولی بمبک هفت ترقه سوتی راه میفته بریم سراغ تعریفی جات روز عشقی جونم براتون بگه ما ولنتاین باهم نبودیم هی قرار میذاشتیم یه اتفاقی میفتاد کنسل میشد یا بابا مرخصی بود نمیشد من برم یا نمیدونم چه وچه وچه خلاصه یکشنبه نهم اسفند شد روز ولنتاینی ما صدا هم نشنوم روزی که ما میگیم روز ولنتاین هست افتاد من روز قبلش همه چی اماده کرده بودم ساعتم گذاشتم رو شش صبح که تا هشت برم حموم بیام جینگول بشم دیگه راس ساعت هشت صبح پیش همسری باشم که میخواد بره سرکار پیش بابابزرگ برای نقاشی دیر نکنه عاقا چشمتون روز بد نبینه بیدار شدم اونم با صدای مامان دیدم ده دقیقه به هشت چشمام شد شصت وچهارتا نمیدونستم چیکار کنم برم نرم زنگ زدم که به همسری بگم خواب موندم نیاد حالا مگه انتن میداد خلاصه ماجرارو به همسری گفتم هشت پریدم داخل گرمابه تا بیام پیش همسری ساعت شد چند نه و ربع همسر محترم یک ساعت و ربع سرخیابون منتظرم بود انقدر بدم میاد از این ادمایی که دیر میان یک ساعت ربع فکر نکنید جلوی اینه بودما والا ما خوشگل هستیم اینه چیه چهل دقیقه حموم بودم همه میدونن حموم رفتن من خیلی طول میکشه الان میگم چهل دقیقه یعنی خیلی دیگه زود اومدم بیرون اکثرا یک ساعت داخل گرمابه هستم دیگه تا بیام موهام خشک کنم ارایش کنم شد یک ساعت ربع قبل رفتن به همسری زنگ زدم گفتم بیا ظرف ترشی که مامان2 اونسری داده رو با سوغاتی های مشهد از رو پله بردار من نمیتونم این همه رو بیارم سنگین برام بعد با نیمروی که مامان زده بود رفتم پیش به سوی همسری دیدار بعد از چهل رووووووووووووووووووووز در بدو ورود از مانتوم تعریف کرد به کیف کفش دقت کرد که گفتم جدید نیست برای عید امسال بود راه افتادیم به سمت پارک تو ماشین لقمه نیمروها رو داشتم درمیاوردم همزمان از خودم تعریف میکردم که بعلی فرزندم اگه دیر میام به جاش با تجهیزات کامل میام که در حین حرف زدن من دست انداخت تو ساک ولنتاین من جاسویئچی که زحمت فراووون کشیده بودم براش دوشب تا سه صبح برای درست کردنش بیدار بودم کشید بیرون ای لجم گرفته بود اون لحظه چون میخواستم مثلا براش سورپرایز بشه اما دیگه خشمم کنترل کردم به یک خنده عصبی اکتفا کردم از پیراهن جدیدش هم خوشمان امد مراتب تعریف تمجید به عمل اوردیم کلا به نظرم به همسری اینجوری تیپا بیشتر میاد یعنی شلوار کتان پیراهن منم اینجوری بیشتر میپسندم براشون

تا رسیدیم پارک داخل ماشین لقمه های نیمرو زدیم بر بدن همسری خندید گفت الان همسایه های اطراف پارک میگن باز این دوتا اومدن نرسیده شروع کردن به تقویت معده هاشون از بس نفسی برعکس من همچین منظم پاکیزه استرلیزه هموژنیزه هستش تو خوردن که اخ یه قطره رو لباسم نریزه وای دستام کثیف شد بخاطر همین قبل از شروع رفت از صندوق عقب دستمال بیاره بندازه رو پاش با استرسم رفت حواسش به من بود که یه وقت دست نندازم پشت صندلی پته مته ولنتاین بکشم بیرونگرچه چندباری هم سعی کردم اما همسری دستم وسط راه میگرفت سری اخر گفتم اِ اقاهه رو داره چیکار میکنه تا برگشت دستم انداختم پشت صندلی که باز گیم اور شدم خلاصه اول من ساک ولنتاین دادم همون اول کلی از خودم تعریف کردم که اره نگاه اینجاشو خودم بریدم ببین دوختم ببین همه رو با لاک هام رنگ کردم اخه مگه کم چیزیه فافایی که جوراباش لباساشو گیر کنه جایی سوراخ یا پاره بشه از ترس سوزن گرفتن میندازه میره حالا سوزن دستش گرفته یه اثار هنری خلق کرده برای همسری اینجاس که میگن عشق ادم کور میکنه به نخ سوزن زدن مجبور میکنهکارت تبریک مثل همیشه تا باز کرد گفت واییی کتاب نوشتی چه خبره این همه متن کتاب نوشتیشروع کرد به خوندن همش میگفتم اصلا نخون داری به مسخره میخونی میگفت بابا ولمون کن به جون فافا دارم جدی میخونم رفت سراغ متن پایین که گفتم خودم دیشب برات گفتم همینجوری چند دقیقه ایی فکر کردم از دلم برات تراوش شد خیلی خوشش اومد از متنی که نوشته بودم تعریف کرد منم هی پشت چشم نازک میکردم که ما اینیم دیگه خیلی خفنیم نثر ادبی میگیم کاکائوها رو دید منم که یکسره میگفتم پاپیون روی کاکائو رو دیدی خودم درست کردمااا هماهنگی ست کارت تبریک ساک دیدی اینو دیدی اونو دیدی همسری هم همش میخندید میگفت بعله بعله در اخرم که رفت سراغ کادوی اصلی اهان اینو یادم رفت بگم از اونجایی که ما شصت وپنج سال باهمیم تقریبا چیزی نمونده که برای هم کادو نخریده باشیم امسال قبل از ولنتاین من گفتم بگو چی دوست داری گفت هیچی منم گفتم باشه پس من شلوار میگیرم بعد ایشونم از من پرسید منم گفتم بریم یه لباس مجلسی بگیریم که بزارم برای بله برونم کادو کنید بیارید گفت ولمون کن بابا فافا اونموقع هم میخیریم الانو بگو که گفتم همینی که میگویم چند روز بعدش من یه عکسی تو تلگرام برای مامان همسری فرستادم همینجوری یعنی هیچ نیتی نداشتم بوخودا از لوس بازی دختره تو عکس خوشم اومده بود متنشم این بود که "یکی رو نداریم ما رو ببره بندازه تو مغازه بگه از هر رنگ لاکی که میخوای بردار"اینو داشته باشید تا بگم ربطشوکجای تعریفی جات بودیم اهان داشتم میگفتم همسری کادوشو که ربان پیچی کرده بودم باز کرد دید خیلی پسندید بهم گفته بود فافا بس کن دیگه مگه من دخترم هرسال جینگیل پینگیل میگیری شمع گل....نمیخواد همین شکلات بسه بخاطر همین منم دیگه از جینگیل امسال صرفنظر کردم

رفتیم سراغ کادوی من نفسی از چند روز قبل بهم گفته بود که برنامه ریزی کردم برای اذیت کردنت سرکادو دادن اون روزم گفت به ازای هر کادو یه چَک داری من هرچی گفتم نه دردم میاد سردرد میگیرم گفت نه باید بزنم نزنم مزه نمیده مردم شوهراشون محبت میکنن شوهر ما هم با دایره زدن با صورت ما محبت میکنه تازه کلی هم بهش مزه میده میگه بزار یه دونه دیگه بزنم من فکر میکردم کادوم لباس باشه چند روز قبل از قرار گفتم بگو دیگه چیه قهر میکنما گفت لاک رژ خیلی هم از وقت گفتن و لو دادن کادوهامون پشت گوشی تا تحویلش اصرار داشت که فافا میری بیرون لاک رژ نخریااااا خلاصه ساک ولنتاین گرفت دستش منم مثل بچه خوبها نشسته بودم چون میدونستم هرچی اصرار کنم نمیده به خودم باید طبق برنامه اش پیش برهاول گل بهم داد همسری روی گل از ادکلنی که همیشه میزنه من عاشق بوش هستم زده بود از اون بوهایی هست که موقع استشمامش چشمامو میبندم با تمام وجود بو میکنم جالبه که این ادکلنی که همسری پنج شش سال همیشه میزنه اولین ولنتاین خودم بهش هدیه دادم از اون موقع جفتمون معتاد بوش شدیم دومین چیزی که داد شمع کارت تبریک بود جنس کارت جیر بود منم که عشق جیر انقدر محو روی کارت داخلش شدم اصلا یادم رفت متن توشو بخونم همسری گفت ای ای چرا نخوندی توشو گفتم ای بابا از بس خوشگل بود خود کارت یادم رفت داخل کارت یه خانوم اقا به صورت سه بعدی و فول اچ دی بودن که کارتو هرچقدر باز میکردی اینا به هم نزدیکتر میشدن تا اخر که همدیگرو میبوسیدن متن داخلش خوندم که نفسی گفت به سختی با غلط گیر نوشتم چون باید با خودکار اکریلی مینوشتی من نداشتم پاکت کارتم با کاغذ کادو ست کرده بود خودش درست کرده بود مثل من همش میگفت دیدی خودم درست کردم دیگه ما اینیم چیکار میشه کرد یه ریسه بلند از تو ساک دراورد داد گفت نازنین اینو برام خریده مامان2 هم زحمت دوختشو کشیده خودمم هم طراحی کردم محصول خانوادگی بوده درکلخیلی ازش خوشم اومد همیشه دوست داشتم همیچین چیزی داشته باشم تا از دیوار اتاقم اویزون کنمبه نفسی گفتم دیدی دیشب بهت گفتم حسم میگه یه چیزی با نمد برام درست کردی گفتی نه خدایی هست هفتم دارم خودشم میدونه ها اما نمیدونم چرا انکار میکنهدیگه همسری رخصت داد ساک ولنتاین داد بهم گفت دیگه خودت کادوتو دربیار باز کن من کارم تموم شد با اینکه میدونستم کادوم چیه اما خیلی ذوقشو داشتم نمیدونم یه حسی بهم میگفت دلتو میبره تا اون روز چندبار با خودم فکر کرده بودم که یعنی چه جوریه چندتاس ممکنه ده تا لاک باشه که با ده تا رژ همرنگ لاک ست کرده باشه ریخته باشه تو جعبه دورشم شکلات گذاشته باشه یا نه شاید پونزده تا لاک باشه با ده تا رژی که ست نباشه رنگایی که دوست داشته انتخاب کرده باشه بعد به خودم میگفتم نه بابا روش نمیشه بره تو مغازه لوازم ارایشی ده تا رژ انتخاب کنه با لاک نه اینم نیست اما اون لحظه ایی که کادو رو از تو ساک دراوردم یه لحظه گفتم این مدل کادو به لاک رژ نمیاد با این حجم شروع کردم به تکون دادنش تا صدای خوردن لاک رژا رو بشنوم اما دیدم نه بابا صدایی نمیاد همسری هم خندید گفت گول خوردی الکی گفتم لاک رژ نیست منم باز شروع کردم به پاره کردن کادو چند ثانیه همینجور محو اندازش بودم که این توش چیه یه نگاه به همسری کردم که همینجوری با لبخند داشت نگاهم میکرد در جعبه رو باز کردم یه هـــــــــــــی بلند کشیدم(دقیقا این شکلی شدم) پشت سرش واااای وااای اینارو وااای چقدر زیاد واااااای چه خبره واااااااااااااای بعد چند لحظه سکوت کردم از اون سکوت شوکی ها(به این حالت دراومدم هنگی) دونه دونشونو زیرنظر گرفتم هی جعبه رو بلند میکردم از اینور نگاه میکردم از اونور نگاه میکردم همسری هم هیچی نمیگفت گذاشت قشنگ نگاشون کنم یه دل سیر بعد میخواستم تست کنم رو ناخونم اولی دومی سومی...دیگه همسری گفت بسه دیگه تا شب میخوای همه رو تست کنی اما نذاشتم گفتم تروخدا وایسا این دیگه اخریشه به قول خودش دستام مثل دیوونه ها شده بود هر تیکه یه رنگ تو عکسی که تو اینستا از دستامون گذاشتم معلومه هر ناخونم یه رنگه بعد شکلاتامو جمع کردم همسری هم داشت کمکم میکرد گفتم حواسم هستا نبینم یه دونه از شکلاتام کم بشه ها دوتاش افتاده بود کنار صندلی من با تلاش کوشش درش اوردم همسری میخندید میگفت بسه بابا خسیس خوب یکیش بمونه حالا دیگه دوتاشو گذاشتم تو داشبورد گفتم بیا باز بگو فافا خوب نیست گفتم اِ رژم چی گفت رژ نداریم همین لاک بود نگاه کردم به ته چشماش دیدم نه داره برق میزنه گفتم بروووو بچه داخل ساک پوشال بود وسایل کادو هم که بیرون بود در ظاهر دیگه چیزی نمونده بود بلندش کردم دیدم چه سنگین پوشالارو با دستم زدم کنار یه چیزی حس کردم زیرش اوردمش بیرون دیدم وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای باز یه کادو دیگه شبیه همون قبلیه به همسری گفتم دیدی باور نکردم از قبلی عکس انداخته بودیم گفتم از اینم ننداختی گفت نه عکس انداختم زود بازش کردم باز یه جعبه دیگه درش باز کردم دیدم یا خدااااااااااااااااا مگه میشه یه باکس رژ پریدم بغل همسری بعد شروع کردم به دیدن نمیدونستم کدومو بزنم نفسی گفت که این انتخاب کادو به نظر مامان 2بوده باهم رفتیم خریدیم خیلی گشتیم که چه تو لاک چه تو رژها تو یه جعبه رنگ تکراری نباشه گفتم ای وای نکنه رو حساب اون عکس نوشته ایی که همینجوری دادم فکر کردن دلم لاک میخواد حالا نکه دلم لاک نخوادا من هرچی لاک داشته باشم بازم دوست دارم اما اون عکس همینجوری فرستادم اخه بعد از اون عکس همسری بهم گفت مامان میگه فافا رو ببر هر چی میخواد لاک برداره بچماصلا نمیدونستم چه جوری ذوقمو بیان کنم گاهی با جیغ ادم تخلیه میشه گاهی با سکوت من تو این همه حجم لاک رژ رنگی پنگی هنگ کرده بودم یه لحظه هـــــــی مخصوص فافا میکشیدم یه لحظه مثل دختر بچه ها سکوت میکردم خیره میموندم بهشون میتونم بگم ولنتاین امسال به یکی از اون روزهای خیلی خوب برام تبدیل شد مثل اون روزی که تو برف همسری اومد یونی دنبالم کارت تبریکی که عکسمونو داده بود انداخته بودن روش یا اون روزی که بعد از اخرین امتحان رفتیم ایس پک خوردیم چقدر خندیدیم بعضی از روزها خاطره ها خیلی خیلی به دل ادم میشینن میشن از اون دسته ایی که با یاداوریش خستگیت در میره ناخوداگاه میخندی در اخر همسری مجهز دوتا نایلون بزرگی که از خونه اورده بود رو کرد و خودش وسایلمو جمع کرد کادوها یه جا کارت گل...یک جا من هی میگم باسلیقس بچم اگه من بودم همه رو میریختم روهم نه که بی سلیقه باشم اما همسری خیلی رو نظم سلیقه تمیزکاری پیش میره دوست دارم یکبار که میخوام حاضر بشم برای عروسی از اتاقم عکس بندازم ببینید در عرض دوثانیه میترکونمش حالا همسری میخواد بره عروسی همه چی مرتب منظم انگار نه انگار افرادی داخل اتاق بودن حاضر شدن به جاش برای من انگار صد نفر همزمان میخواستن تو اتاق حاضر بشن به همسری گفتم سوغاتی ها رو دیدی گفت نه فقط یکی از کیک ها رو خوردم بعدم رفتیم یه دوری بزنیم همسری گفت دلم بستنی میخواد بریم بخوریم سرمو تکون دادم با بی میلی گفت ببین دلش نباشه چه قیافشو کج کوله میکنه حالا خودش میخواست سرمو میبرد بعد قرار شد بریم اون کبابی که جدید بابا پیدا کرده منم که تو ادرس دادن استــــــــــاد نفسی گفت من که میدونم تو ادرس یادت نیست فافا گفتم نه بابا محلمونه ها چی یادت نیست اقا ما هی گشتیم گشتیم گفتم شاید کبابی جمع کرده رفته وگرنه که من ادرس درست دارم میدم والا با این پیازاشون گفت به نظرت کسی دو روزع جمع میکنه گفتم اره شاید گوشت مرغوب نداده جمعش کردن حالا یک هفته کنفرانس گذاشته بودم برای همسری که اره اینجا گوشتش به روز جلو چشم چرخ میکنه سیخ میزنه اما خوب ادم برای جلوگیری از ضایع شدن مجبوره کبابی محل زیر سوال ببره دیگه از رژ قرمزی که همسری کادو داده بود زده بودم همسری گفت فافا رژت پررنگه ها گفتم جدی همینه میبینم همه دارن نگاهم میکنن گفت بسه لوس نشو دیگه بعد دور زدیم منو رسوند خونه خودشم رفت کمک پدربزرگ نقاش برای نقاشی منم تا رسیدم به مامان گفتم چشماتو ببیند کادوهامو نشون دادم هم به مامان هم به داداش خلی خوششون اومد البته که داداش بنده فکر میکنه دوستم برام خریدهدر اخر باید بگم یه مشکلی پیدا کردم اینکه انقدر دوستشون دارم دلم نمیاد استفادشون کنم

دوستان ادامه مطلب با رمز گذاشتم هر کسی علاقه به دیدن عکس ها داره اگه وبلاگ یا ایمیل یا اینستا داره ادرس بزاره یا بیاد دایرکت یه جوری رمز به دستش برسونم

عشقنامه:دوست دارم کل زحمتاتو تو یه کلمه خلاصه کنم ترکوووووووووووووووووووندی عزیزم یه جوری که از صداش دلم لرزید یه جوری دلم سبک شد یه جوری که هنوزم هر وقت میبینمشون لبخندم بدو بدو میاد رو لبم ته دلم قنج میره برای تک تکشون مرسی از اینکه به علاقه های  دخترونم اهمیت دادی با سلیقه حساسیت انتخابشون کردی بعضی از کادوهایی که اطرافیان میگیرن برای طرفشون بوی از سر باز کردن میده بوی اینکه رفته خریده برای رفع مسئولیت یا وظیفه....اما هدیه تو بوی اهمیت میداد بوی علاقه بوی توجه بوی خوبی مرسی مرسی مرسی از اینکه یکی از رویاهامو عملی کردی هروقت به ریسه اسمم نگاه میکنم یاد این میفتم که چقدر خوبه انقدر یه خانواده دوستت داشته باشن که باهم همفکری هم یه همچین چیزی رو برات درست کنن این چیزا این کارا برای من یعنی عشق اگه بخوام حسمو راحت بدون حاشیه بگم باید بگم کیف میکنم از دیدن ریسه اسمم که برام شده نماد ارزش گذاشتن مهم بودنم تو خانواده ی شما

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 19 بهمن 1394برچسب:, :: 16:28 :: نويسنده : فافا

وقتی یه نگاه به اکثر عروس های فامیل اشنا یا دوستام تو دنیای واقعی میندازم برای طرز فکراشون رفتاراشون خیلی متاسف میشم با مثال میگم چرا اما دوست دارم قبلش بگم که امیدوارم حرفام به کسی برنخوره بالاخره هرکسی یه نظری داره اینجام صندوقچه من و اختیار دارشم داداشمثلا چندماه پیش که ما دنبال انگشتر بودیم من چندتا از عکسها رو به دوتا از دوستای دوره دبیرستانم که باهاشون هنوزم در ارتباطم فرستادم تا نظر اونا رو هم بدونم یکیشون قیمت انگشترها رو پرسید من دوست نداشتم بگم هی دودل بودم تو گفتنش اخرم دیگه مجبور شدم بگم که این سه نیم این چهار این دو و.....اونم گفت فافا گرونترینش بردار اصلا بدون اینکه نظری بده رفت سراغ قیمت بماند که چقدر پشیمون شدم از مشورت باهاشوقتی پرسیدم چرا گرونترین گفت اِ یعنی چی تا میتونی بکَن ازشون واسه حلقه هم همینجور دنبال چیزهای گرون بروحالا نفسی هم شاهد که من ده بار بهش گفتم که تو بگو چه رنج قیمتی انتخاب کنم من همینجوری نرم دوست ندارم سر خرید بهت فشار بیاد خلاصه از مدل حرف زدنش طرز فکرش خیلی بدم اومد تازه اونجا فهمیدم چرا همش سر خرید با نامزدش جروبحث دارن بهش گفتم نه اینجوری درست نیست که من برم دست بزارم رو گرونترین ها اگه عروس خونواده خودمونم بیاد از این کارا کنه ما خوشمون میاد گفت نه اونا وظیفشونه برات خرج کنن از این جملش خیلی بدم اومد یعنی چی وظیفشونه عزیز من مگه زندگی میدون جنگه چرا اکثر عروس ها اینجوری شدن چرا باید عروس شونزده میلیون طلا برداره در عوض برای داماد یه حلقه ایی بخره که انقدر ظریف کوچیک باشه که به زور تو دست داماد بره من نمیگم هم قیمت هم طلا بردارن بالاخره عروس سرویس داره دررکل بیشتر طلا پسنده طلا میندازه تا داماد اما دیگه نه که برن حلقه هفتصد تومنی بخرن درمقابل شونزده هفده میلیون چرا موقع خرید کردن عروس تا خرتناق وسایلی برمیداره که شاید اصلا به دردش نخوره صرفا جهت همون کندن از خانواده داماد میخره چرا مادر عروس باید حتی پول های میلیونی مراسم عروسی که داماد گرفته برداره به روشم نیارهبماند اینکه پول های عقد برداشت برای خرید جاهاز دخترش بعدم کلی هم بابت جاهاز با پول های داماد خانوادش پز داداینایی که میگم راجبه یک فامیل بسیووور نزدیکمون میباشد مردم عروس میگیرن ماهم عروس میگیریم چشم بازار کور کردیمپول مراسم عقد برای عروس داماد نه خانوادهاشون بگذریمچند شب پیش مکالمه بین چندتا عروس میخوندم سر اینکه هزینه ارایشگاه لباس داماد  با خانواده عروس یا نه همه میگفتن نه اصلا این حرفا چیه به خانواده عروس چه مربوطنشد بگم دوستان چطور هزینه لباس ارایشگاه عروس با داماد اونوقت لباس داماد با عروس نیستراستی یادم رفت بگم که عروس مذکور برای دامادمون کت شلوار نخرید گفت به ما چه بعد خودش رفت میلیونی لباس برداشت اگه اون عروس ما میشد اخ اخحیف عروس فامیل بسیووور نزدیکم شد حالا شما فکر کنید خاله یا داییم یه مدت خیلی به این چیزها فکر کردم  رفتارهای عروس ها رو زیر ذره بین شخصی خودم بردم به این نتیجه رسیدم دختری که چشم دل سیر باشه خونه پدریش موقع ازدواج دنبال خاله زنک بازیا کندن از شوهر خانوادش... این حرف ها نیست دنبال جبران عقده هاش یا نداشته های تو خونه پدریش نیست من اگه دختر دار بشم یا چشم دل سیرش میکنم یا چشم دل سیری بهش یاد میدم اصلا معیار من برای انتخاب عروس خانواده خودمونم همین گزینه چشم دل سیر بودنه اگه دخترها از جمله دوست خودم هدفش فقط ازدواج بود نه دیگه مشکلی داشت نه دعوایی اما خواسته میخواد که با ازدواجش نداشته هاش جبران کنه حالا هی من بیام بگم فلانی اگه نمیتونه تو رو ببره رستوران مسافرت هدیه گرون بخره مشکلی نداره درکش کن هی میگه نه دیگه روم نمیشه بگم دوستم یه نگاه به وضع خونه پدریت بنداز همون انتظارم از شوهرت داشته باش خوب ای بابادر پی همون دقت هام بین عروس های فامیل به این نتیجه هم رسیدم عروس هایی که چشم دل سیر هستن همسراشون قدرشونو بیشتر میدونن این قدر دونستن هم تو رفتارشون کاملا مشهوده همچنین تو عمل مثل خرید هدیه همچنین جایگاه خوبی بین خانواده شوهر خود به خود پیدا میکنن و اونایی هم که نیستن بازم مشخصه حالا هرچقدر هم فیلم بازی کنن بازم خانواده همسر ندید بدید میبیننش شوهره داره جیلیز ویلیز میزنه از قسط بعدیش خانومش میره با پولی که به زور جمع کرده یه تیکه طلا میخره به این میگن زن جهان سومی راجع به موضوع دیگه هم دوست داشتم بنویسم اینکه چرا از خانواده شوهر دیوو میسازن البته لازم به ذکر که بگم بعضی ها دیوو هستن که هیچ تکلیف مشخصه اما بعضی ها نه مثلا من به دوستم که مجردم هست میگم مادر نفسی خیلی خوبه براش احترام ویژه ایی قائلم میگه ای بابا فافا تو هم اولشه بزار بعداً حالتو میپرسم یا میگه باشه هرچــــــــــــی باشه مادرشوهر دیگه من کاملا با این طرز فکر مخالفم کسایی که اینجوری فکر میکنن حتی اگه مادرشوهر خوب هم باشه باهم کنار نمیان یا بد هم باشه بدتر میشه معتقدم هرکسی یه رگ خوابی داره اگه اونو تو دستتون بگیرید بقیه ماجرا حلــــــعاینم راجبه عروس خوشجل موشجل ایندم بگم که من اگه عروس دار بشم سعی میکنم باهاش کنار بیام در حدش بسته به اینکه خانوادش چه جوری هستن از هر نظر همون شرایطت موقعیت براش فراهم کنم اینکه بیشتر از خونه پدریش براش فراهم کنم شدیداً بستگی به نوع رفتارش همون قضیه چشم دل سیریش داره تمام

 
شنبه 17 بهمن 1394برچسب:, :: 12:31 :: نويسنده : فافا

 شهرزاد شهرزاد شهرزاد چقدر من این سریال دوست دارم دست مریزاد اقای فتحی با این انتخاب موضوع انتخاب بازیگر هرچقدر بگم خوبه کم گفتم من تا حالا تقریبا سه بار از اول تا اخرین قسمت یعنی قسمت شونزده دیدم به هر کی هم میرسم میگم شهرزاد میبینی اگه بگه نه که کلی میگم اِ چرا ببین خیلی خوبه نبینی نصف عمرت بر فناست اگه هم بگه اره میبینم هی میشینم باهاش از روند داستان شخصیت ها نوع نگاه هاشون بهم.......صحبت میکنم نگاه های شهرزاد فرهاد یا نگاه قباد به شهرزاد معرکه هستش اون قسمتی که از هم جدا میشن تو کافه خیلی دوست دارم خیلی خیلی احساساتشون واقعیه اون قسمتی رو هم که شهرزاد برای معالجه رویا میره محو نگاه هم میشنم خیلی دوست میدارم قشنگ مشخصه هنوز شهرزاد فرهاد دوست دارهروزهایی که قسمت جدید میاد من یکبار ظهر نگاه میکنم یکبار شبو از اونجایی که به شدت با سریال فیلم های قشنگ همچنین رمان های خوب با شخصیت اصلی یا حتی شده دو شخصیت مثل شهرزاد فرهاد به شدت همزاد پنداری میکنم هی اشک میریزم غصه میخورم خلاصه این وسط یکی باید بیاد بغض های قلمبه منو جمع کنهزورکی میخوام همسری مجبور کنم شهرزاد ببینه همچین مامان هامونو و عمه محترمه رو یه مدت گردنبد مرغ امین دوست داشتم تو فکر خریدش بودم اما دیگه از سرم پرید یه جورایی این حرکت لوس بازی شد به نظرم بعد از تقریبا سه بار دیدن این سریال خوووب یه جاهایی برام سوال پیش اومد یا میشه گفت سوتی سریال محسوب میشد اولی اینکه به شهرزاد همه از قسمت اول میگن خانوم دکتر اما تو قسمت های بعدی فرهاد میگه بگو به هوای انتخاب واحد ترم اول دانشگاهش بیرون بیاد دوم اینکه دوست شهرزاد سعیده که خیاط بود برای همیشه رفت شهرش شیراز اما باز تو قسمت های بعد خواهر کوچیکه شهرزاد گفت که لباس خوبه فقط باید ببرم پیش سعیده از کنار تنگش کنه یعنی برای یه تنگ کردن لباس میرن شیراز سوم اینکه شب بابای شهرزاد میره رستوران بعد مامانش میگه بعد از ظهر برای ناهار بگرد یعنی شب میمونه رستوران شبانه روزیه خیلی دوست دارم یه جوری بشه که فرهاد شهرزاد بهم برسن از الان غصم شده تموم بشه چیکار کنم

دیدن شهرزاد شدیداً توصیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه میکنم